زخم
چون نگرم به زخم خویش، صدای آشنا زند
تمام درد ز آشناست غریبه زخم کجا زند
آه و فغان من بلند، ناله و اشک من که دید
زخمی خنجر خودی، نعره غم کجا زند
نبود وفایی در میان، جفا قضای عشق نمود
خیانتی بدیده ام، زانکه دم از وفا زند
نماز خمسه اش به جا، به وقت گفتن اذان
کلام کفر شنیده ام، زانکه دم از خدا زند
روز و شبم که دیده و حال مرا که داشته است
کسی که درد کشیده است، به حق دم از جفا زند
خون جگر از خیانت و داغ فراغ طفل به دل
سپرده ام به دست حق، دست خدا به جا زند